کلاهی که برداشته نشد

ساخت وبلاگ
  شهادت قریبانه هشتمین خورشید تابناک امامت و ولایت ضامن قریبان،ضعیفان،مظلومان و همه‌ی مردم جهان؛امام علی ابن موسی الرضا (علیه اسلام) را به شما پیروان و عاشقان آن حضرت رئوف تسلیت عرض می نمایم.این شعر زیبا رو هم تقدیم میکنم به شما عزیزان...اگه دلتون لرزید یاد من دل شکسته هم باشید...التماس دعا.   امام رضا (ع) - با صدای: عبدالرضا حلالی ؛ حامد زمانی   متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. param name="AutoStart" value="False">       کلاهی که برداشته نشد...
ما را در سایت کلاهی که برداشته نشد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5denj-meysam9 بازدید : 137 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 0:26

سلام به دوستان عزیز چند روزی هست میخوام خاطره روزانمو بنویسم اما به دلیل اومدن مهمون و رفتن مون به مهمونی وقت نشد.به همین خاطر از امشب شنبه ۱۳آذر میخوام خاطره روزهای چهارشنبه تا جمعه رو بنویسم.قبل از هرچیزی یخورده درمورد کارم توصیح بدم.این کاری که به تازگی گرفته بودم،مدیر سایتش هر چند روز درمیون میومد جواب پیامامو میداد.بعد چند روز دو شنبه به من پیام داد و چندتا ایراد گرفت و یخورده هم روش پست زدن رو تغییر داد،گفت منبعد به این صورت پست بزن.سه شنبه که براش پست زدم غروبش پیام داد: وقت بچه‌های تیم ما آزاد شده،هرموقع به نویسنده احتیاج داشتیم خبرتون میکنیم :| خیلی راحت و محترمانه اخراجم کرد!چهارشنبه ۱٠ آذر:تو این روز به مناسبت آخرین روز صفر تو محلی که خواهر کوچیکم اینا زندگی میکنن یه مراسمی میگیرن.چون آخر هفته‌ای تعطیلات بود خواهر بزرگم اینام اومده بودن.صبحش خواهر شوهربزرگم اومد دنبالمونو رفتیم خونه خواهرم.بقیه رفتن مراسم منو شوهرخواهر کوچیکم خونه موندیم.من زیاد اهل صحبت نیستم،با کسایی که صمیمی باشم بیشتر صحبت میکنم؛شوهرخواهرمم که خیلی کم صحبته.اما اینبار از بیکاری صحبتمون گل کرد شروع کردی کلاهی که برداشته نشد...
ما را در سایت کلاهی که برداشته نشد دنبال می کنید

برچسب : یک شب پرنده ای,یک شب پرستاره را توصیف کنید,یک شب پر از غم, نویسنده : 5denj-meysam9 بازدید : 161 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 0:26

پنجشنبه ۱۱ آذر...همون طور که در خاطره قبل توضیح دادم دوتا خواهرام خونه‌ی ما بودن.اونروز خواهر کوچیکم میخواست برامون نون محلی(خُلفِه نان) درست کنه.صبحش خواهرام رفتن بیرون،منم فرصت رو غنیمت شمردم و کارایی روز قبل رو انجام دادم.ساعت از یازده گذشته بود که اومدن.بعدش رفتن سراغ آماده کردن خمیر برای نون محلی که باید میموند تا عصری خمیره خودشو بگیره.خلاصه عصر شدو همه شروع کردن به ساختن نون.همه تو آشپزخونه بودن،فقط منو خواهرزادم بیرون بودیم و منتظر تا زودتر نون ها ساخته شه.بوی نون تازه تمام فضای خونه رو پر کرده بود.کم کم پختن نون داشت به پایان میرسید که دوتا شوهر خواهرام اومدن،اونام عاشق نون محلی هرکدوم یکی برداشتن و شروع کردن به خوردن.چند دقیقه بعد نون تازه با یه سینی چای داغ اومد وسط؛جاتون خالی،همه یه دل سیر از اون نون ها خوردیم.کاملا سیر شده بودیم،میگفتیم دیگه نیاز نیست شام درست کنین.اما خلاصه بدون شام که نمیشه؛یخورده دیرتر از شبای قبل،اما شامم خوردیم.بعد شام خواهر کوچیکم اینا میخواستن برن،ماهم مفصل باهاشون خداحافظی کردیم چون قرار بود فرداش ماهم با خواهر بزرگم اینا بریم قزوین خونه‌شون.با او کلاهی که برداشته نشد...
ما را در سایت کلاهی که برداشته نشد دنبال می کنید

برچسب : نون تازه,بوی نون تازه,تعبیرخواب نون تازه, نویسنده : 5denj-meysam9 بازدید : 230 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 0:26

جمعه ۱۲ آذر...رسیدیم به روزی که قصد داشتیم با خواهر بزرگم اینا بریم خونه‌شون.صبح ساعت ۸ از خواب بیدار شدم،بقیه قبل من بیدار شده بودن.شوهرخواهرم گفته بود صبح زودتر باید راه بیفتیم که به ترافیک نخوریم.خیلی سریع سعی کردیم آماده شیم،با این حال باز یه ساعتی طول کشید؛خلاصه ساعت ۹ راه افتادیم.با بابام هم خداحافظی کردیم.بابا معمولا باهمون نمیاد؛دلش طاقت نداره از خونه و محلمون دل بکنه،منو مامان رفتیم.مسیر راه تقریبا شلوغ بود اما خوشبختانه ترافیک سنگین نشد.تو راه که داشتیم میرفتیم کم کم بارون به باریدن کرد،همینطور که جلوتر میرفتیم بارون شدیدتر میشد،تا جایی که بارون کاملا جلوی شیشه ماشینو میگرفت و شیشه پاکن باید سریع میزد تا بتونه آب بارونو بزنه کنار.خیلی زیبا بود،اونجا شعر فتحعلی اویسی میچسبید(میزند باران به شیشه؛مثل انگشته فرشته؛قطره قطره رشته رشته).در مسیر راه منو خواهرزادم ماشینای گرون قیمتو میدیدم و قیمتشونو تخمین میزدیم.واقعا بعضی از ماشینا که ظاهرشون مفت نمی ارزن ولی چند صد میلیون آب خوردن!خلاصه از کوه و دشت و زمینای کشاورزی گذشتیم و قبل ساعت یک به مقصد رسیدیم.و خاطره ۳روز پایان هفته‌ام کلاهی که برداشته نشد...
ما را در سایت کلاهی که برداشته نشد دنبال می کنید

برچسب : ورود به بازی شهرنشینان,اشعار ورود به شهر شام,ورود به دانشگاه شهرری, نویسنده : 5denj-meysam9 بازدید : 150 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 0:26

سلام دوستان عزیز روز های پایانی پاییز رو داریم میگذرونیم.پاییز امسال برام خیلی زود گذشت،زودتر از سال‌های گذشته.امسال کاملا دلگیری و بی حوصلگی فصل پاییز رو درک کردم. برسم به خاطرم...مهمونی خونه خواهر هم بعد ۱۳روز تموم شد و ما چهارشنبه ساعت ۱٠شب رسیدیم خونه.منو مامانم هرسال همین موقع‌ها میریم خونه‌ی خواهر بزرگم،و چون سالی یبار مامانم میره حدودا دو سه هفته میمونه،منم بدلیل شرایطی که دارم باهاش میرم.امسال هم مثل هرسال رفتیم و بعد گذشت دو هفته برگشتیم.مثل هرسال خیلی خوش گذشت.وقتی ما میریم خواهرم تمام تلاشش رو میکنه به من خیلی خوش بگذره،همیشه سعی میکنه بهترین غذاهارو درست کنه.خیلی خانواده گرم و آرومی هستند بخاطر همین روز آخری سخته یه کم ازشون جدا بشیم.اما نمیدونم چرا اینبار زیاد حوصله نداشتم و همیشه باخودم درگیر بودم.حس میکردم یچیزی کم دارم.یچیزی مانع شادی من میشد،البته میگفتم و میخندیدم اما اینا همه ظاهری بود.تا اینکه یه روز به برادر زادم پیام دادم و شروع کردیم به گپ زدن.خیلی باهم صحبت کردیم یا بهتر بگم درددل کردم،اونم سعی میکرد آرومم کنه؛من همیشه بخاطر مواردی خودمو مقصر میدونستم اونم ت کلاهی که برداشته نشد...
ما را در سایت کلاهی که برداشته نشد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5denj-meysam9 بازدید : 184 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 0:26

پنجشنبه بود و ما شب قبلش برگشته بودیم شمال.مثل همیشه وقتی مهمون داریم من با سروصدای بقیه بیدار میشم.فکرنکنین من خیلی میخوابما نه،بقیه صبح زود بیدار میشن.اونروز هم هنوز ۱٠ نشده بود که از خواب بیدار شدم.شوهر خواهرم صبح زود رفته بود خونه‌ی پدرش؛وقتی شمال میاد طاقت نداره جای دیگه بمونه باید سریع خودشو برسونه خانه‌ی پدری.گوشیمو برداشتم که برم تلگرام،دیدم وصل نمیشه؛هرچقد منتظر موندم وصل نشد.به مودم نگاه کردم دیدم قطع.دیگه بیخیال شدم،گفتم حتما بعد چند دقیقه وصل میشه.یهو بچه‌ها داد زدن داره برف میاد!منم عاشق اینم باریدن برفو ببینم.باخودم گفتم خلاصه به آرزوم رسیدم،خواستم برم رو ویلچر بشینم تا از پشت پنجره بارش برفو نگاه کنم یادم افتاد ویلچر تو شارژه :| برای اولین بار ویلچرمو زده بودم به شارژ،درست همون روزم برف اومد!بد شانسی تا چقدر آخه!.بعد از نهار شارژ ویلچرمم پر شد؛خواهرم گفت میخوای یه کم سوار شو.منم که بیشتر از یه ماه بود رو ویلچر نَشسته بودم،گفتم آره و با کمک داداش بزرگم سوار شدم.حدود یه ساعتی تو پذیرایی مون دور دور زدم.البته جایی که واسه چرخیدن نیست،کلی وسیله هم دور بر گذاشتیم؛رفتم از پش کلاهی که برداشته نشد...
ما را در سایت کلاهی که برداشته نشد دنبال می کنید

برچسب : برف در پاییز,برف در پاییز 95,برف پاییزی در تهران, نویسنده : 5denj-meysam9 بازدید : 148 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 0:26

فصل پاییز داره ساعات پایانی خودش رو سپری میکنه.منم تو این هوای سرد زیر پتو جلوی بخاری حسابی گرمم شده و مشغول خاطره نویسی هستم؛البته با گوشی.آخه هرموقع صحبت نوشتن میشه همه ذهنشون میره سمت قلم و دفتر اما الآن زمونه فرق کرده،تکنولوژی جای همه چیزو گرفته.هرچند هیچی مثل نوشتن روی دفتر لذت بخش نیست.برسیم به نوشتن خاطرات این چند روز...مهمترین ماجرای این چند روز پیدا شدن یه کار برای من بود.بهتره از اول بگم چطور جور شد:روزی که ما داشتیم از قزوین میومدیم وسطای راه حوصلم سر رفته بودم خواستم یه لحظه نت گوشیمو روشن کنم برم تلگرام پیام بچه‌هارو بخونم روحیه‌ام تازه شه،دیدم یکی که قبلا واسه سایتش مطلب میذاشتم برام پیام فرستاده.وقتی دیدم بیشتر حالم گرفته شد،سریع نتو خاموش کردم و گوشیو انداختم رو صندلی.تا برسیم خونه حالم گرفته بود.همیشه اینجوریم.به این در و اون در میزنم برای کار اما وقتی یه کار جور میشه استرس کار ول کنم نیست.عجیبه برام!رسیدیم خونه پیامشو خوندم،کار ویرایش میخواست از من.پرسیدم چطور ویرایشی؟که دیگه جواب نداد.برادرزادمم با شوهرش آخر هفته بخاطر تعطیلات اومده بودن شمال.شنبه موقع رفتن نیم ساع کلاهی که برداشته نشد...
ما را در سایت کلاهی که برداشته نشد دنبال می کنید

برچسب : کار بی فایده درحل جدول,کار بی فایده, نویسنده : 5denj-meysam9 بازدید : 143 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 0:26

رسیدیم به فصل زمستون ، فصل سرما و یخ بندون. شب یلدا هم رسید.امسال شب یلدامون خیلی معمولی شد.فقط داداش بزرگم اومد خونه‌مون.منم خیلی خسته بودم،نای نشستنم نداشتم بخاطر همین بعد شام دراز کشیدم. طبق قرار فردا باید میرفتم گردهمایی و جلسه‌ای که ماهیانه برگزار میشه اما به علت بیماری مامانم و کاری که فردا باید انجام بدم نمیتونم برم.خیلی هم ازین بابت ناراحتم،اولین باری هست که داره برگزار میشه و من نیستم. الآنم بهتره زودتر بخوابم چون فردا باید زودتر بیدار شم تا به کارام برسم. بهترین شب یلدا رو براتون آرزو دارم... بدرود. کلاهی که برداشته نشد...
ما را در سایت کلاهی که برداشته نشد دنبال می کنید

برچسب : شب یلدا,شب یلدا فیلم,شب یلدا 1395, نویسنده : 5denj-meysam9 بازدید : 135 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 0:25

اول دی جلسه دورهمی مون بود و من برای اولین بار شرکت نکردم.خواهرم قرار بود بیاد باهم بریم.شب قبلش با فرستادن پیام بهش اطلاع داده بودم که من نمیخوام برم.صبح فرداش زنگ زد و با تعجب پرسید چرا نمیخوای بری؟منم بهش گفتم مامان به شدت سرما خورده و نمیتونه کمکم کنه و همراه من تا مجتمع بیاد.بازم خواهرم اصرار کرد که اگه دوست داری برو،خودم کمکت میکنم.با اینکه خیلی علاقه داشتم برم اما گفتم نه نمیخواد سری بعد میرم.شبش رفتم تو گروه مجازی مون و از بچه‌ها پرسیدم چه خبر از گردهمایی امروز،و یه گزارش ویژه ازشون خواستم،که گزارش خاصی به من نرسید.تنها خبر این بود که یکی از اعضا از گروه وام گرفت.اما دیروز بعد گذشت دو روز یه عکس و یه گزارش کامل مددکارم گذاشت گروه.تو گزارش یچیزی نوشته بود که من چندماه منتظرش بودم‌.مثل اینکه دو نفر از اعضا درخواست وام کردن بعد هردو توضیح دادن که واسه چه مصله‌ای احتیاج دارن،و بعداز توضیحات گروه تصمیم گرفتند که به کدوم اعضا وام تعلق میگیره‌.من خیلی دوست داشتم تو این جلسه باشم مثل اینکه قسمت نبود.اینم از جریان گردهمایی این ماهم.این روزا همیشه هوا ابری بود و سرد ولی چهارشنبه که من کلاهی که برداشته نشد...
ما را در سایت کلاهی که برداشته نشد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5denj-meysam9 بازدید : 142 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 0:25

اوفففف بالأخره این کارم تموم شد.دیروز صبح داشتم کارو انجام میدادم.به اشتباه جای اینکه برم صفحه‌ی ۲۷، رفتم صفحه‌ی ۲۵.و یکی یکی مطلب‌های اون صفحه‌رو میدیدم همه درست شدست!هی مطلب بعدی و بعدی... اما همه ویرایش شده بودو احتیاج به تغییر نداشت!همینجوری تمام مطالب اون صفحه‌رو نگاه کردم وقتی تموم شد اومدم بیرون که برم صفحه‌ی بعدی دیدم صفحه ۲۵،نه۲۷ :| اون صفحه‌رو خودم روز قبل درست کرده بودم!.یخورده به خودم بد و بیرا گفتم و شروع کردم به کار.خلاصه حدود ساعت یازده و نیم تمومش کردم.خیلی خسته کننده بود و تکراری.مدام باید چندتا لینک رو کپی میکردم.انگشتم تاول زده بود ازبس کلیک کرده بودم.بعدازظهر به مدیرش پیام دادم کار تموم شده؛هنوز جواب نداده.نمیدونم این کجاهاست داره چیکار میکنه که به گوشیش نگاه نمیکنه!.همونطور که میدونین دیروز پرسپولیس بازی داشت.تو فصل پاییز زمستون هم به علت کوتاهی روز بازی هارو خیلی زود پخش میکنن؛دقیقا وقت خواب قیلولم.من هرروز بعدازظهر ها اول کارامو انجام میدم بعد میخوابم.دیروز دیر کارو شروع کردم و تا کارمو تموم کنم حدود ۲٠دقیقه ای از بازی گذشته بود.همینکه تلویزیون روش کردم زدم شبک کلاهی که برداشته نشد...
ما را در سایت کلاهی که برداشته نشد دنبال می کنید

برچسب : قهرمانی نیم فصل پرسپولیس,قهرمانی پرسپولیس در نیم فصل, نویسنده : 5denj-meysam9 بازدید : 188 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 0:25